شعر
از آفتاب گردون پرسیدم چرا شبا سرت پایینه ، گفت ستاره چشمک میزنه نمیخوام به خورشید خیانت کنم ، *آفتاب گردونتم خورشید من *
شمع می سوزد و پروانه به دورش نگران ، ما که می سوزیم و پروانه نداریم چه کنیم.
از شب پرسیدم چه بنویسم برای كسی كه دوستش دارم؟ گفت: بی تو فردایی ندارم.
شمع سوزان توام اینگونه خاموشم نكن گرچه دور افتاده ام اما فراموشم نكن..
بیشتر از دیروز.كمتر از فردا. بیشتر از خودم.كمتر از خدا. بیشتر از خورشید و عمیق تر از دریا بیادتم.
من یه ماهی كوچك تو تنگ بلور قلبتم / مواظب باش قلبت نشكنه چون من میمیرم
اتل متل لالایی ، گلم چه بی وفایی ، عزیز دل من کجایی ، دوست دارم خدایی
بگیر این گل از من یاد بودی که تنها لایق این گل تو بودی فراوان آمدند این گل بگیرند ندادم چون عزیز من تو بود
چنان زد آتشم با بی وفایی که بیزارم دگر از آشنایی
بر او دل بستم و شد خصم جانم
روا بر من نبود این ناروایی..
سه شنبه 13 بهمن 1388 - 11:07:13 PM