اوروزي ساقه اي بودم ساده و بي خارپر از شوق برخاستن از خاكو رسيدن به نورآب محبت را با ريشه سرنوشت جستجو ميكردمتا به افلاك رسمنميدانم با كدامين تند باد بود كه ساقه ام خم شدو مترسك پندار نهيبي زد كه ساقه بي حصار را اميد رهايي نيستپس من فقط حصار ساختم وحصار... دير زماني است كه ديگر تند باد نمي وزدحتي از نسيم خوش سخن صبحگاهي خبري نيستشايد هم نسیم تا پشت حصار ميآيد ولي صدايش نفسهايش را نميتوانم شنيدديگر حتي نور رهايي هم به اين حصار بلند سرنميزندولي صدايي مي آيدگويي نسيم است كه آرام نجوا ميكند حصار را بركن حصار رابركن
زياد كه عاشق باشي وبلاگت هم هنگ ميكنه
داره ميره دنبال اشتراك ويژه..بدوووووووو
احساسات .ولي مراقب نباشي بدجور كار دستت ميده
148656 بازدید
81 بازدید امروز
21 بازدید دیروز
178 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian